من همین الان از زندگی لفت میدم ، خیلی ناگهانی از آینده ترسیدم 

من تحمل ازدواج مادر شدن و ندارم 

تحمل هیچ مردی و در کنارم ندارم 

نمیتونم مسئولیت یه بچه رو قبول کنم تا فرزندخونده داشته باشم 

آینده ترسناک نیست ؟ مستقل بودن ، تنها بودن خوبه اما اگه اذیت شدم چی ؟ 

اگه نتونستم آدم زندگیم و پیدا کنم چی ؟ 

 

چی دارم میگم ؟ نمیدونم 

محض رضای خدا ، مادرم چطور تونسته این همه سال دووم بیاره ؟!