66بدتر و بدتر
بهتر که نه اما بدتر شدم ، گلوم با بی رحمی تمام میسوزه و انگار یه چیزی داره بهش چنگ میندازه . مامان بابا رفتن باغ و همونجا با بقیه افطار میکنن . نتونستم سوپ درست کنم ، معصومه خیلی حالش بهتره . فرستادمش نودل بگیره تا به جای سوپ بخورم شاید گلوم و نرم کرد ، سیب زمینی و تخم مرغم پختم . داروهارو خوردم . خستم و سرم یه کم درد میکنه . دختر عمم روز اولی که معصومه حالش یه کم بد شده بود اومدم خونمون و خبر دار شدم که تب شدید داره .. انقدر عصبی شدم که میخواستم بزنمش . اون شب که به کم کسالت داشت بهش گفتیم نزدیک دختر عمه نشه ، اما انقدر بهش چسبید تا اونم مریض شد . چرا خواهرم انقدر کم عقله ؟ ظرفای ناهار و نتونستم بشورم و لباسارم تا نکردم ، تا 8 شب طولشون داد تا بشوره و جمع کنه !! کافیه من تو خونه حالم بد بشه تا خیلی چیزا به هم بریزه مخصوصا در نبود مامان . انقدر کرخت و داغون بودم که قبل شام رفتم دوش گرفتم تا شاید سرحال بشم . اگه خودم و نگه نمیداشتم تو حموم میفتادم .
تنها جایی که میتونم حرف بزنم و خودم و از خستگی خالی کنم اینجاست
فکر کنم آخرین پیامای وب فقط باید از حال آشفتم باشه
برام دعا کنید