543
خبر های عجیبی دارم _سعی دارم اتفاقاتی که تموم این مدت اینجا ننوشتم رو بنویسم _
_ دنیا سکته مغزی کرده ولی حالش تقریبا خوبه ( دنیا همکلاسی جدید دانشگاه جدیدم )
_ مطهره ازدواج کرده ( همکلاسی دوران کودکی )
_ مامان همکلاسی هنرستانم میخواست برای پسرش بیاد خواستگاریم ولی من نذاشتم
_ از نگین و یگانه اصلا خبر ندارم ( همکلاسی جدید )
_ برای تقویت حافظه چی خوبه ؟ دارم برای خودم میترسم ..
_ ۸ ام خرداد با محدثه رفتیم کاشان ( دو روزه همراه تور )
_ دلم شنا کردن میخواد ، قبل این که دایی بره بعد از هفت هشت سال رفتیم دریا شنا کردیم
_ سریال سوپر نچرال و شروع کردم و در حال حاضر مشغول دیدن سیتکام آفیس ، بیگ بنگ تئوری و مدرن فمیلی ام
_ دارم پنجگانه ی لاک وود و شرکارو میخونم و جلد اول تموم شده
_ چیزکیک های خوشمزه درست میکنم و کل فامیل عاشقش شدن
_ حس میکنم به دلیل دیدن کی دراما های بسیار قراره تا آخر عمر سینگل بمونم . چرا باید سطح انتظاراتم و بیارم پایین وقتی اون پسره تو کی دراما چترش و سمت معشوقش کج میکنه ( فقط یه کی درامر میفهمه چی میگمممم )
_ تقریبا یک سالی شده که بیکارم . بله ! دختر پر مشغله و خسته ی همیشگی یک ساله که شغلی نداره . بیکاری بدجوری زده به سرم . کم کم دارم خل میشم . قبلا هم گفته بودم من آدم خونه نشینی نیستمممم . فشار روانی زیادی رومه .
_ هیچ جا برای استخدامم تماس نگرفتن .. نا امید کنندس . هر جا هم اوکی میدن به خاطر دانشجو بودن نمیتونم برم . تایم کلاسام به تایم محل کار مود نظر نمیخوره .
_ مسابقه ی نقاشی دانشجویی سراسر کشور ، مرحله استانی قبول شدم و دارم میرم مرحله کشوری ( جایزه ی استانی رو گرفتم ) تشویق نداره ؟!
_ هنوز هم با دوران پریودیم و روز های قبلش مشکل دارم . باورتون میشه نزدیک بود به خاطر همین با دوستام یه دعوای خیلی بد بگیرم ؟! .. البته میشه گفت با یکیشون گرفتم .. وای خیلی خیلی بد بود . در حدی که بچه ها ترسیدن از این حجم وحشی بودنم ( خیلی خجالت کشیدم ) .. حالا چجوری آروم شدم ؟! بعد از این که دو لیتر گریه کردم و خودم و زدم و تقریبا یه پنیک اتک بزرگ و پشت سر گذاشتم ، دیدم که بله سوپرایزززز پریود شدم . و ناگهان همه چیز فروکش کرد .. از این حالتم متنفرم . شبیه قاتلای زنجیره ای میشم . دکترم میگه به خاطر استرس زیادی که به خودم تحمیل میکنم . استرس امتحانا و ژوژمانا و نداشتن شغل و بیکاری ...
_ چندباری خونه ی دنیا آشپزی کردم ، بچه ها ازم تعریف کردن و گفتن دستپخت خوبی دارم . حالا نمیدونم جدی گفتن یا هندونه زیر بغلم گذاشتن ( هیچوقت نمیذارم یه مرد بفهمه دستپخت خوبی دارم ، فوبیای زن خونه شدن دارم .. )
_ جنگ شده بود . وای اصلا ازش نمیخوام حرفی بزنم . فقط چون اتفاق افتاده مینویسم .
_ دیگه نمیدونم چی بگم .. از شماها چه خبر