458
استاد نیومد.اصلا خبر نداشت که با ما کلاس داره ! من یه دانشگاه خوب برای ادامه ی تحصیل قبول شدم . یعنی دانشگاهی بهتر از خراب شده ای که الان توشم . میتونم حداقل دو سال کارشناسی رو بهتر بگذرونم . دانشگاه مارو برای همیشه دارن جمع میکنن . م.ح ازم دلخور بود چون نتونسته بود مثل من توی این دانشگاه قبول بشه !! چون معدلش زیر 19 بود .. این دانشگاه برای معدل خیلی سخت میگیره .. حقیقتا الان من دلخورم .. مگه من بهش گفتم درس نخون که معدلت بیاد پایین ؟! حتی به ذهنش نرسیده بود ترم بهمن ثبت نام کنه بلکه شانس قبولیش بیشتر بشه .. هرچند فکر میکنم اگه بهمن هم ثبت نام میکرد به احتمال زیاد قبول نمیشد .. امسال خیلی سخت گیری بیشتر شده .. الان یه دانشگاه خیلی داغون تر درس میخونه .. تو فکر این که انصراف بده و رشته اش رو هم عوض کنه . میخواد معماری بخونه . اما من همچنان با علاقه میخوام گرافیک و ادامه بدم .. فقط یه ترم دیگه مونده تا درسم اینجا تموم بشه و بتونم از بهمن به اون یکی دانشگاه برم .. همش میگم تغصیر بابامه .. اگه مجبورم نمیکرد شهر خودمون بمونم و این دانشگاه برم الان این دو سالم اینجوری حروم نمیشد .. دو سال از زندگیم به طرز مزخرفی گذشت .. از ترم دوم به بعد دونه دونه استاد ها رفتن و ترم سوم دانشگاه کلا بسته شد . مارو به واحد مرکز استاد انتقال دادن و قراره بعد از این که ما ترم آخر رو پاس کردیم جمعش کنن ... تازه بهمون گفتن اگه اتفاقی یکی از درس هارو به هر دلیلی بفتیم دیگه نمیتونیم مدرک بگیریم ! چون دیگه دانشگاهی وجود نداره که مدرک بده !! خیلی مزخرف نیست ؟ از بین این همه استاد فقط تا الان دو نفر اومدن و اوناهم هی کلاسشون یه هفته در میون کنسل میشه .. کل هفته رو شاید یکی دوبار برم دانشگاه . خیلی خجالت آوره ..
امروز استاده نیومد و من بدجور آمپرم زد بالا . قاطی کردم حسابی تا تونستم فحششون دادم .. از راه دوری پا میشم میرم دانشگاه ، کلی هزینه ی ماشین میشه اما استاد نمیاد .. خب حداقل اطلاع بدین که نمیایننن .
شیرین هم اومده بود . دوست پسرش اومد دنبالش . منم چون دیگه حوصله نداشتم دوباره کلی پول اسنپ بدم همراهشون شدم . مارو تا یه جایی رسوند . یه چیز احمقانه و خنده دار بگم ؟ یه کم حسادت کردم ! فقط یه کم .. شیرین یکی و داشت بیاد دنبالش . یکی و داشت که به غرغراش گوش بده . کنار هم خیلی قشنگ بودن . تا حالا از این زاویه به روابط بقیه نگاه نکرده بود ! حالا یه جوری حرف میزنم انگار یکی بیاد بهم پیشنهاد بده قبول میکنم !! . تقریبا همه میدونن که همچین ادمی نیستم .. نمیدونم تا کی میخوام نسبت به اینجور چیزا مقاومت نشون بدم !
چرا نمیتونم به چیزی غیر از درس و کار فکر کنم ؟ چرا این مدلی ام ؟ این مدلی بودن خوبه اصلا ؟ من این حرفارو فقط تو وبلاگ میزنم . تنها جایی که میشه بیان کرد . چون انقدر این حرفا بهم نمیاد که یکی ازم بشنوه تعجب میکنه .
اخیرا حس میکنم باید اجتماعی تر بشم . دوست دارم توی ایونت ها شرکت کنم . دانشگاه جدید سر تا پا با دانشگاه فعلی فرق میکنه . کلی انجمن مختلف داره . خیلییی دلم میخواد عضو بشم . بودن تو این انجمن هارو دوست دارم . همش دعا میکنم دانشگاه جدید کم نیارم و به خاصر کمبود های این دو سال از بقیه عقب نیفتاده باشم .. امیدوارم بتونم چند تا ادم درست و حسابی بشناسم .. قراره تنها باشم . هیچکس از همکلاسی های فعلیم اینجا قبول نشدن و یا کلا ثبت نام نکردن که بیان .. البته بهتر !! ادمایی که باهاشون این دو سال همکلاس بودم خیلی عوضی تشریف داشتن . از خدا میخوام دیگه هیچ عوضی جلوی پای من قرار نده ...