399
امتحان رانندگی و قبول شدم .
__
خطاب به اونایی که گفتن با پدرت صحبت کن مشکلت و بگو ، حل میشه . با ملایم ترین لحن و با کمی صدای نازک شده و دلخور گفتم . بدون هیچ بی احترامی و زدن کلمات زشتی . جز توهین و داد چیز دیگه ای نشنیدم . اما من فقط بهش گفتم : خوشم نمیاد بهم میگی حرف بیخود نزن . حرفای من بیخود نیستن .
بله . بعضی از آدم ها گفت و گو محور نیستن . انتقاد پذیرم نیستن . فقط توهین و داد زدن بلدن . وگرنه خیلی ساله که من میخوام باهاش حرف بزنم ، خیلی سال ...
_
یه اعترافی هست دوست دارم بگم اما نمیتونم . انگار غرور جلوم و گرفته .
___
نمیدونم کی هستی ، کجا هستی ، مال چه زمانی هستی . هرکی هستی باید فراری دادن من و بلد باشی . منصفانه نیست تو خوابام به شکل های مختلف پیدات بشه اما هنوز برای فراری دادنم نیومده باشی . من راه های فرار و امتحان کردم ، تنهایی فقط توی هزارتو گم شدم . اصلا میدونی چیه من دیگه نمیتونم خوشحال باشم . نه که نخوام ، اما فراموش کردم خوشحالی واقعی چیه . من پر شدم از تنفر . نمیخوام اینطور باشم . یه آدم با یه روح خسته حقشه که این همه بکشه ؟
گاهی اوقات میگم فاطمه خفه شو ، داری با حرفای سرشار از غم ات حال به هم زن میشی .