396
چند شب پیش داشتیم فیلم های قدیمی رو میدیم . تولد یک سالگی و دندونی و دو سالگیم . داخل فیلم تولد دو سالگیم داییم هست که داره میره سربازی . هر وقت این قسمت و میبینم بغضم میگیره . دلم برای اون فاطمه کوچولوی فیلم میسوزه . اگه داییم بعد سربازی بندر نمیرفت ، شاید انقدر سختی نمیکشید و اون ازدواج مزخرف براش پیش نمی اومد . نمیدونم شاید قسمت این بوده. شاید اگه نمیرفت اتفاقات بدتری پیش می اومد . داخل فیلم ، فاطمه ی دو ساله لباساش و جمع میکنه و دنبال ساک داییش میگرده تا باهاش بره سربازی . همه از من میپرسن : فاطمه کجا میخوای بری ؟ _ سبازی
به طرز عجیبی یادمه ( این صحنه ها داخل فیلم نیست ) من و بغل کرد و تا مغازه برد تا برام یه چیزی بخره و بعد بره ، اون لحظه مغز دو ساله ام فکر میکرد سربازی داره میره ، فکر میکرد سربازی اون مغازه اس . اما داییم که رفت تازه فهمیدم سربازی خیلی دوره ... !
_
امروز چهارمین سالگرد بابا بزرگم بود ، مثل سال های گذشته براش پخت کردیم . یکی اومده بود که به شدت رو مخم بود . حال ندارم توصیف اش کنم . فقط باید بگم بعضی آدم هایی که فکر میکنن خیلی عاقل ان از همه احمق ترن !
__
خالم خنده دار ترین کار ممکن و کرد. خاله ای که سال ها بود با پدرش حرف نمیزد ، پدرش رو دق داد ، موقع مریضی یکبار بیمارستان ازش مراقبت نکرد . پدرش و نفرین میکرد . بهش فحش میداد ، با این که دختر مجرد خونه بود و هر روز با پدرش چشم تو چشم میشد ... حالا بماند که چه مسخره بازی هایی سر فوت بابابزرگم در آورد و چه اشک تمساحی ریخت و همه گفتن وای چقدر پدرش و دوست داشت و ... امروز اومده عکس روی قبر و بوس میکنه ( قهقه ) واقعا ؟! الان جدی هستی ؟!
جالبه الان با مامانبزرگم دیگه حرف نمیزنه و همه ی اون مسخره بازیارو در میاره . به خودم گفتم اگه بعد 120 سال ، موقع فوت مامانبزرگم همون مسخره بازیارو در آورد براش آبرو نذارم . خیلی جلوی خودم و گرفتم بهش حرف نزنم . خیلی سکوت میکنم در برابر رفتارای مسخرش .. ولی آدمی که داره مادرش و دق میده حق نداره یک قطره اشک در نبودش هم بریزه . باور کنید داشتن آیکیو پایین دلیل بر این مسخره بازی ها نیست .. انقدر مزخرفه که شب ها حس نا امنی میکنم وقتی توی اون خونه میخوابم .. نمیگم چرا ، علاقه ای به توضیح دادن ندارم .
___
فکر کنم کم کم یه سری از کامنت هارو باید جواب بدم .. منتظر یه شرایط روحی بهترم . به وبلاگ همگی هم سر میزنم ..
______
نمیدونم چرا این حس و دارم اما
میخوام از اون آدم نامرئی که من و میخونه و دنبال میکنه ، درکم میکنه ، برای حال خوبم دعا میکنه اما هیچوقت کامنت نذاشته ، تشکر کنم !!
شاید این آدم اصلا نباشه اما فقط یه حسی بود که گفت بنویسم ...
_________
:))))))))))))