میگم زشت نیست من تو این سن یه حریم شخصی ندارم ؟ مثلا از حموم اومدم تو اتاق ، لختم میخوام لباس بپوشم بابام در و باز میکنه ! یا شبا قبل خواب باید از ترسش یواشکی گوشیم و روشن کنم چون برای خودش در و باز میکنه و هوار میکشه گوشیت و خاموش کن . زشت نیست میاد اتاق دو تا دختر جوون و نوجوون و نگاه میکنه بی اجازه و تهش میگه مثل آشغال دونی ، خوک دونیه ؟! زشت نیست واقعا ؟! نه یک بار بلکه چندین بار پیش اومده من لخت بودم در و باز کرده ، خجالت نمیکشه ؟! بعد کافیه وقتی خودش داره لباس عوض میکنه یهویی ناگهانی حواسمون پرت بشه به لحظه ببینیمش ، دهنش و باز میکنه ، هرچی دلش میخواد میگه . جالب اینجاست داره روز به روز بدترم میشه . مامان من که کل خانوادش تو یه اتاق بودن همچین تجربه ای نداشته . زشته ، واقعا زشته

_

امروز خواهرم ملتمسانه من و نگاه کرد گفت نمیشه نریم خونه . منم گفتم تو کلاس داری منم دارم . نمیشه باید برگردیم .

وقتی رسیدیم خونه با یه حالت شوخی ( همون شوخی شوخی حرفامون و میزنیم ) گفت : بازم خونه ، بازم این اتاق ، خداحافظ آرامش . خدایا من و ببر ، من دیگه نمیتونم !

البته که خواهرم نسبت به من خیلی بیخیال تره . اونقدری که من حرص میخورم اون نیست . ولی خب اونم خسته و کلافه میشه . ولی گاهی میگم خوش بحالش کاش منم مثل اون انقدر بیخیال و بی اهمیت بودم نسبت به همه چی ..