دیروز رفتم دکتر ، کیست دارم دردم بخاطر اونه . امروزم باید برم دکتر تا ببینم باید چیکار کنم . موقع ناهار خنده دار ترین حرفی که میشد رو از بابام شنیدم : همه ی این درد و مرض هات از اعصابه از استرسه ، کمتر عصبانی باش کمتر استرسی باش ! ) مردددد یعنی واقعا نمیدونی برای چی انقدر عصبی و استرسی ام ؟! داری شوخی میکنی ؟ انقدر خندم گرفته بود که اصلا جوابی ندادم بهش . انگار نه انگار پریشب با خودش بحثم شده بود و داشت یکی از اون تیکه های آبدارش و بهم مینداخت و مسخرم میکرد !

میدونید زندگی داخل یک خانواده ی ناسالم باعث چه اتفاقاتی میشه ؟ باعث نا سالم شدن زندگی . برای مثال ، امروز صبح وقتی به زور در حالی که انگار دارم یه تن وزن رو از جا بلند میکنم ، از خواب بیدار شدم . خب اول سکوت ، و بعد شروع شدن غر غر های مامان و یه جاهایی فحش دادن ! تقریبا هر روز صبح همینه . مقدار زیادی عصبانیت و گله گذاری از زندگی و شوهرش . در بعضی مواقع کوبیدن اجسام به هم و گفتن دیالوگ های تکراری . عصبانیت از پا درد و کمر درد و سر درد و نداشتن خواب کافی و مناسب و دیدن کابوس های تکراری و وحشتناک .

وقتی این اتفاق ها میفته ، با خودت میگی یه روز شخمی دیگه هم شروع شد . میدونستین من با خودم حرف میزنم ؟ فکر کنم نگفته بودم . از بچگی این عادت برام مونده . گاهی اوقات ممکنه دیگران فکر کنن دیوونه شدم . چندبار توی خیابون ، مشغول حرف زدن با خودم بودم و از نگاه های مردم فهمیدم ، یعنی خیلی وقت ها نمیفهمم که دارم با خودم صحبت میکنم ! یه کم ترسناکه . دیروز مامان میگفت ، موقع فیلم دیدن یه جوری با خودت صحبت میکنی انگار یه آدم دیگه تو اتاق کنارته ! من حتی دوستای خیالیمم با نوزده سال سن نتونستم فراموش کنم ..! گاهی اوقات بهم سر میزنن و ناخواسته سر صحبت باهاشون باز میشه . البته میدونم خیلی ها به این مشکل مبتلان ولی رو نمیکنن .

یه حقیقت خیلی بد که اعتراف بهش واقعا نشون دهنده ی منفور بودن شخصیت منه ! وقتی بابا بیمارستان بستری بود ، هر بار که زنگ میزدم و میگفتن که یه شب دیگه هم باید بمونه ، خوشحال نه اما خیالم راحت میشد .. میتونم از آرامش بیشتری استفاده کنم. البته وقتی حالش خوب شد ، خوشحال شدم اما وقتی اومدن خونه دوباره اون جنگ های اعصاب و روان شروع شد .

فقط سه روز سرکار نرفتم ، دو روز که آموزشگاه تعطیل کرد و یک روز خودم باید میرفتم دکتر . این سه روز انگار دیوونه شدم . حداقل وقتی کار میکنم ذهنم آروم تره .. البته اگه وسط کار مامانم بهم زنگ نزنه و با لحن شاکی ازم نپرسه ، کارت کجاست ، پول کجاست ، تو کی میای و ...