344 به وقت 19 سالگی
30 فروردین زادروز من . فاطمه ی 19 ساله ای که فردا صبح روز تولدش برای اولین بار آزمون داخل شهر داره و هیچی بلد نیست . اصلا چرا فاطمه ی 19 ساله ؟! ساعت ۲۲:۵۴ دقیقه شبه ، من تا ساعت دو صفر وقت دارم خودم رو 18 ساله بدونم !!
18 سالگی خوب نبود ! خوش نگذشت . خیلی هم سخت و زشت گذشت . البته یه کم روز های خوب هم داشت ، اما سختش بیشتر بود . دوست دارم این ساعات پایانی 18 سالگی خوب بگذره .. اینارو دارم با بغض می نویسم . راستش من هنوز توی 16 سالگی قفل شدم . اصلا نمیدونم چطور این سه سال گذشت . چیکارا کردم این سه سال و ؟ از این به بعد چیکار باید بکنم ؟ هفده سالگی فکر میکردم برام یه اوج باشه اما نبود . هجده سالگی فکر میکردم رهایی و پیشرفته اما نبود . نوزده سالگی ؟! نظری دربارش ندارم . من اصلا به خاطر نداشتم تولدمه تا این که دیروز عصر وقتی از خستگی دانشگاه خودم و وسط پذیرایی انداخته بودم و داشتم از سرما یخ میزدم ،،نگاهی به گوشیم انداختم ، چشمم به ۲۸ ام افتاد و با خودم گفتم ، عه دو روز دیگه تولدمه !! اصلا کی روز تولدم اومد ؟ چرا من فکر میکردم تا تولدم خیلیی زمان مونده !!
مامان مثل هرسال پرسید چی میخوای ، گفتم من واقعااا چیزی نمیخوام . من دوست دارم روز تولدم مثل یه روز عادی بگذره . نه تبریکی ، نه کادویی . هیچی . هیچی نمیخوام . اما مامان اصرار داره باید چیزی بخوای ! پس من گفتم امشب برام شام بخرن . البته یه نیم ست وارداتی از قبل سفارش داده بودم که پول اونم بهم دادن ! به جورایی یه کادو از طرف خودم و خانوادم به خودم !!
خلاصه بگم ترسیدم ! از تولد ناگهانی که به سراغم اومده ترسیدم . از یکسال بزرگ تر شدن . نه اون ترس خیلی بد ، بیشتر شبیه یه حس خیلیی ناشناخته .
هجده سالگی ازت بدم میاد اما دلم میخواست خاطرات قشنگی باهم بسازیم . هجده سالگی دلم برات تنگ میشه . دلم برای کارایی که میخواستیم با هم بکنیم اما نشد هم تنگ میشه . هجده سالگی ازت بدم میاد اما دوستت دارم . هجده سالگی اسمت شبیه رویاست ! اما زیادی حقیقی هستی ! هجده سالگی دقیقایق آخره .. هجده سالگی خداحافظ .. :)))))))))))