341
داخل خیابون قدم میزدم . پیرزن کوتاه قامتی بدون دندان با لبخندی شیرین عصا بر دست به سمت شیرینی فروشی سنتی رفت . با گویش گیلکی « سلام بَرَر جان » ـی گفت . به نظر میومد مرد میشناستش . چیزی سفارش داد که در حال عبور نشیدم .
ثانیه ای بود و زیبا !!!
+ [ سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 0:56 ] [ fatemeh ]
|