311
امروز آخرین جلسه ی کلاس رانندگیم بود . دیروز ساعت چهار و نیم رفتیم که به شب برسیم تمرین کنیم . بعد کلاس دلم خواست یه کم بیرون قدم بزنم ، از طرفی موهام به خاطر رنگ خیلی داغون شده و نیاز به خرید ماسک مو جدید داشتم . گرون در اومدن اما چاره دیگه ای نداشتم . یه کم سه تا بازار معروف شهرمون دور زدم . به یکی از دوستام ( همکلاسی یا هم کانونی سابق هم میشه گفت) زنگ زدم که وقت داره باهام بیاد یا نه اما خب نتونست . شاید پنجشنبه باهاش قرار گذاشتم . یه جورایی هدفم از زنگ زدن این بود که احساس میکنم زیادی تنها شدم . میشه گفت دیگه هیچ دوستی ندارم . یعنی هیچکس نیست که بهم پیام بده یا من پیامی بفرستم . یا یه نفر که حتی پست های اینستاگرام و براش ارسال کنم ! نه گروهی و نه هیچ چیز دیگه ای .
دیشب که تنها قدم میزدم یه خانم میانسال دست فروش دیدم که از شدت سرما چند لایه لباس پوشیده و بود و صورتش قرمز شده بود . برای همین دو جفت جوراب ازش خریدم .. زیاد پول همراهم نبود وگرنه بیشتر می خریدم . با دیدن دست فروشا واقعا احساساتی میشم اما بخش منطقی مغزم میگه تو خودت به اندازه کافی پول نداری که از همشون خرید کنی .
تنهایی قدم زدن چیزیه که برام تکراری شده . تنهایی کافه رفتن ، خرید کردن ، کلاس رفتن . هوا خیلی خوب بود . دیشب به شدت آروم بودم . قبلنا که تنهایی میرفتم بیرون ، سریع قدم بر میداشتم ، سریع اجناس و نگاه و انتخاب میکردم . اما دیشب به قدری آروم بودم و با فروشنده ها آروم حرف میزدم که اصلا شبیه خودم نبود ! منظورم از آروم با آرامشه ، بدون عجله و بیخیال . نگاه های کسی برام اهمیت نداشت و خوش برخورد تر از همیشه بودم . نمیدونم شاید مردم دیروز خیلی مهربون شده بودن !
درسته دیگه هیچ آدمی دور و برم نیست اما خوبه هنوز خودم و دارم
_ امروز میخوام به وبلاگ خیلی ها سر بزنم ، دلم برای خوندنشون تنگ شده .. ولی به طرز عجیبی حال و هوای هممون شبیه هم شده ! به نظرتون اینطور نیست ؟
راستی ، فکر میکنم منطقی تر این باشه که مودبانه جوابش و بدم ، نه سین زدن و نه لایک کردن کار مناسبیه . باز هم دچار سو تفاهم میشه . درسته چند ساعت از سین زدنم گذشته اما حس میکنم بهتره جوابش و بدم .
_ میشه یه کم از خودتون بگید برام ؟ دوست دارم بخونم ...