امروز که سر کلاس رانندگی بودم ، پرسیدم چرا میگن مرد ها راننده های بهتری هستن . مربی من گفت باید قبول کنیم مرد ها به چندین دلیل بهتر عمل میکنن و ... حتی بهترین آشپز ها مرد ها هستن و خلاصه بحث کشیده شد به جنسیت مذکر .

این و اول بگم ، من متوجه هستم که مرد ها فشار زندگی بر اون ها وارد میشه ، زیاد درک نمیشن ، باید سعی کنن یک خانواده رو مدیریت کنن . خیلی وقت ها مجبورن برای یک لقمه نون سخت ترین کارها رو به جون بخرن ، من میدونم .. اما حرف امروز من درباره ی خلقته . من به نحوه ی خلق شدن خودم کار دارم نه جو کشور یا هر چیز دیگه ..

بعد از اون حرف ها دوباره درگیری های ذهنی من ایجاد شد . این که برترین ها مرد ها هستن پس هنر زن چیه ؟! زاییدن و بزرگ کردن و افزودن به تعداد بچه های خانواده ؟! برای بار چند هزارم از زن بودن خودم متنفر شدم . چرا پدر من در جامعه باید از مادرم برتر باشه ؟ مادرم از بس خونه داری کرده و به ماها رسیده ، زندگی دیگه براش معنایی نداره .. همین دو روز پیش بود که گفت" دیگه برام مهم نیست کی بمیرم چون همین الانش هم از بی هدفی خسته شدم ، از این زندگی تکراری که فقط کارم شستن و پختنه ." پس چرا میگن زن نباید کار کنه ، زن فقط باید بشینه خونه و بچه بزرگ کنه :) مگه زن ها دل ندارن ؟ .. اونایی که همیشه وبلاگ و میخونن و از قدیمی ها هستن خوب میدونن من کارو درآمدم برام از همه چیز بیشتر الویت داره .. پس چرا میگن زن ها اینطور نیستن ؟ اصلا چرا من زن ام ؟! :) میگن زن ها احساساتشون بر عقلشون حاکمه پس اگه اینطوره چرا من خودم رو الویت قرار دادم و با این که متوجه شده بودم که به اون شخص علاقه مند شدم ، قید علاقه رو زدم و همه چیز و تموم کردم ؟ چرا اینجا احساس حاکم نشد پس ؟! آیا من متفاوتم ؟

چرا زن باید اینطور اصلا خلق میشد ؟ با اندام های برجسته و عواطف فراوان .. بیشتر احساس وسیله بودن بهم دست میده :) مثل وسیله ی زیبایی که وظیفه داره مرد رو جذب خودش کنه تا بعدش فرزدآوری کنه .. نه ماه واقعا چیز کمی نیست ... راستش من بر اساس روحیه خودم میگم که حاضر بودم نان اور خانواده باشم تا نه ماه یه بچه رو حمل کنم و در آخر وقتی به دنیا آوردمش تا آخر عمر تر و خشک و تربیتش کنم . و خنده دار تر کجاست ؟ خون مرد قالبه ، و از نظر ژنتیکی فرزند به پدر نزدیک تره . چرا باید مرد از زور بیشتری برخوردار باشه تا به خودش اجازه بده دست بلند کنه روی زن . و با وقاحت تمام ، اون رو ضعیفه خطاب کنه .. واقعا هنر ما زن ها چیه ؟؟ ما غیر از وظیفه ی افزایش نسل و خانه داری دیگه چیکار میتونیم انجام بدیم .. ؟! من قبلا معتقد بودم که زن ها به خاطر ازدواج و فرزند یه جورایی به اسارت گرفته میشن و خودشون با علاقه این اسارت رو قبول میکنن در صورتی که توانایی های بیشتری دارن .. اما الان میبینم بیشتر آدم ها معتقد ان که زن تهش به همین ختم میشه .. یعنی چیزی از سیاست و مساِئل روز جامعه نمیدونه .. یعنی احساساتش از عقلش بیشتره .. یعنی فقط باید پشت همسرش باشه تا اون رشد کنه اما خودش هیچ .. مثل مادرم که درس نخوند اما پدرم دانشگاهش رو هرجور شده رفت و مدارک تحصیلیش و گرفت .. و الان مادرم بابت این موضوع شکسته شده .. اصلا انگار زن آفریده شده فقط وفقط فداکاری کنه ، بسوزه و بسازه !!

پس من چرا اینطور نیستم ؟ پس چرا من برعکس بقیه از حقوقم آگاهم ... چرا احساس میکنم این تفکرات مسموم رو یک سری از آقایون روی کار آوردن تا زن رو در بند کنن .. ولی اگه مرد ها قرار بود این کار و انجام بدن پس چرا زن ها پذیرای این مسئله شدن ؟ .. پس این برمیگرده به لحظه ی آفرینش ، درسته ؟ ...

میدونید این جور مسائل من رو خسته میکنه و باعث میشه بیشتر از وجود خودم متنفر بشم .. بیشتر از زن بودن کلافه بشم .. یه پسر میتونه تا هروقت که میخواد بیرون باشه و تا هرجا که میخواد بره اما من حتی اجازه ندارم از شهر خارج بشم .. این من و عصبانی میکنه :) یه پسری قبلا برام پوستر یک سمینار در تهران و فرستاد که برای عموم آزاد بود فقط باید ثبت نام انجام میشد . سمینار هم با موضوع کارآفرینی و تکنولوژی بود و یه جورایی برای کار من زمینه ی خوبی میشد ... اون لحظه ای که این پوستر و فرستاد و پرسید "میای ؟" من یه جورایی بهم ریختم . با خودم گفتم چقدر راحت میتونه تصمیم بگیره که کی بره و بیاد . اون وقت همچین برنامه هایی برای من باید بشه آرزو ... دختری مثل من که دلش میخواد سفر بره و دنیارو ببینه ، با آدم های بیشتری آشنا بشه ، الان داخل خونه نشسته و باید به دستورات پدر گوش کنه :) آیا غیر از این که من یک زن ام ؟ { البته توهین به بانوان دیگه نشه ، من درباره ی یه چیز کلی حرف میزنم }

مرد ها خیاط های ماهرتری ان ، آشپز های درجه یکی ان ، راننده های خیلی خوبی هستن ، جسور ان ، خودشون میتونن برای آینده اشون تصمیم بگیرن . در اجتماع بیشتر فعالیت دارن . پسر یکی بهم بگه که جایگاه زن کجاست ؟ ..

من خلاف اینارو هم دیدم ، زن های قوی که کاملا برعکس کلیشه هایی هستن که دیگران ساختن ، اما چرا این زن ها به اندازه ی آقایون دیده نمیشن ؟ اصلا چرا همه با یک چوب زده میشن ؟

وقتی به اینا فکر میکنم ، یک تنفر از جنسیت زن در من شعله ور میشه که حالم رو نسبت به خودم به هم میزنه . حتی دیدن اندامم برام حال به هم زنه !! جدی میگم ! همیشه تیشرت های مردونه میپوشم تا کمتر زن بودنم به چشمم بیاد !! یعنی فارغ از جنسیت به خودم نگاه کنم که .. معلومه امکان پذیر نیست !! باید پذیرفت که من مونث ام . مونت بودن از دیدگاه خیلی ها یعنی مطیع مذکر ها بودن .. پس نرماله که حالم از خودم به هم میخوره ..

_دیگه بیشتر از این ، بحث و هم نمیزنم . فقط کلافه ام . از آفرینش خودم کلافه ام ، نمیگنم کاش مرد بودم ، بلکه میگم کاش این نبودم ...