299
دیروز رفتم برای ثبت نام دانشگاه . با این که حوصله ی این دانشگاه و نداشتم اما الان حس خوبی نسبت بهش دارم . با خودم فکر کردم مهم نیست دانشگاه چی باشه ، هرچی بود دیگه گذشت . من فقط باید آدم باشم و این دو سالی که اینجام سرسختانه درس بخونم . تازه فهمیدم موسسات کنکور چقدر ذهن هارو آشفته میکنن که فلان دانشگاه فلان رتبه .. در صورتی که من تهران و سمنان هم درس میخوندم اگه پشتکار نداشتم به هیچ جا نمی رسیدم . ( فعلا دارم با این تفکرات خودم و آروم میکنم ) بابام رئیس دانشگاه و میشناخت ، رفت باهاش صحبت کرد و گفت خیالم بابت استاد ها راحت باشه . گفت گرافیک رشته ی قدیمی دانشگاه هست و استادای خیلی خوبی داره ( امیدوارم با صداقت حرف زده باشه ) . برای انتخاب واحد و اینا تقریبا اوایل بهمن یه پیامک ارسال میشه که بریم دانشگاه . تباه ترین بخش ماجرا این بود که دانشگاه خودش انتخاب واحد و انتخاب استاد و انجام میده =) یعنی چه بخوای چه نخوای باید با ساز اینا برقصی . مسئله بعدی که خیلی نگرانم میکنه ، این که چندرصد دروس دستی و چند درصد دیجیتاله . خیلی برام مهمه که دیجیتال کار کنیم . چون دنیا به همین سمت میره ، الان کسی دستی کار نمیکنه ! با سرگروه که حرف زده بودم گفتم بیشتر دیجیتاله و استاد ها هم همین جوری کار میخوان ، حالا با خداست چقدر راست گفتن . سرگروه بهم گفته بود که سمنان عالیه اگه میرفتی فوق العاده میشد و اینا .. ولی این دانشگاه از فنی حرفه ای بابل خیلی قوی تر و بهتره . امیدوارم همین طور باشه . دو تا خانم با فکر کنم تقریبا سی سال سن ، با ذوق و شوق خاصی اومده بودن برای ثبت نام . با هم رفیق بودن . خیلی حالشون خوب بود . یکیشون میخواست طراحی دوخت بخونه اون یکی فکر کنم مترجمی . اون لحظه تو دلم گفتم خدا کنه منم توی سی سالگی برای چیزی همینقدر ذوق کنم ! نمیدونم چرا همچین چیزی به ذهنم اومد . هردوتاشونم متاهل بودن .
من دیگه همه چیز و سپردم دست خدا ، کارم و درآمد و تحصیلم و ، حتی تازگیا ازدواجم که دوست ندارم بهش فکر کنمم سپردم دست خودش !! در هر صورت من تلاشم و میکنم همونجوری که برای کنکور کردم .
_ مامانم تصمیم گرفته درس بخونه . به خاطر یه سری مسائل نتونست درسش و اون زمان تموم کنه . الان دوباره میخواد آزمون دیپلم انسانی بده و بعدشم دانشگاهی که میرم یا دانشگاه آزاد ( حتی دارم روی مخش کار میکنم کنکور بده ! ) ثبت نام کنه . و خیلیی براش خوشحالم . درسته اصلااااا اعصاب درست و حسابی نداره اما درس و که شروع کنه حالش خوب میشه . مطمئنم . مامانم از بی هدفی خسته شده ، درکش میکنم .. خیلی سخته همه ی زندگیت بشه پختن و شستن . به نظرم حالا که من و خواهرم بزرگ شدیم و ذهنش آزاد تره بهترین کار همین درس خوندنه . میگه خیلی پشیمونه درسش و اون زمان ادامه نداده و کار نکرده . برای همین خیلی دوست داره کار کنم و به درآمد برسم . میگه نذار منت هیچ آدمی سرت باشه ؛) خوبه که همچین تفکری داره .