290
میگم ، چی میشه یه آدم در این حد روحیه خودش و می بازه ؟ آدم های ضعیف اینجوری میشن نه ؟ قبول دارم خیلی داغون شدم . بدی ماجرا اینجاست نمیتونم نشون بدم حال خرابم و ، از تظاهر کردن حالم به هم میخوره . اگه نشون بدم درک نمیشم . مامان یه چیز میگه ، بابا تمسخر میکنه . خواهر کوچیکه هم کلا نمیفهمه . حس میکنم از بعد کنکور فقط بیهوده دارم دست و پا میزنم . عصبانیم ، اون جمله ی مزخرف برای حسرت یک زندگی معمولی ، خب الان با این کارای احمقانتون حسرت به دلم گذاشتین و دل خیلی های دیگه :))) حسرت دانشگاهی که میخواستم ، حسرت استقلالی که دنبالش بودم . حسرت شغلی که میخواستم . انقدر این حسرت ها زیاد شد که یه سری آدم هارو از دست دادم . اگه شما احمق ها میفهمیدین که این انقلابتون به جای این که حسرت زندگی معمولی از بین ببره ، دو برابرش کرده هیچوقت ادامه نمیدادین :) ( هر فکری میخواین بکنید برام مهم نیست ، چون زندگی من قبل از این مسخره بازی ها خیلی بهتر بود ) اگه این اتفاقات نمی افتاد الان حال روحیم خیلی فرق داشت ... هربار که اومدم مبارزه کنم با این حال ، با این اوضاع محکم تر از قبل زمین خوردم . حالا هی به مذهب توهین کنید ، اگه همین مذهب نبود همون نور کوچیکی که باعث میشه کمی امیدوار بشم وجود نداشت ، استیگما قطعا یک ماه پیش خودکشی کرده بود :) استیگما یک بار یک خودکشی نا موفق داشته ، الان اینجام .. با ادم اون سال ها فرق دارم اما میترسم دوباره تبدیل بشم . هر وقت دستم و نگاه میکنم میتونم جای یه سری خط هارو ببینم .. من نابود شده بودم میدونید ، من یک بار کاملا از بین رفتم .. نزدیک شش سال پیش .. سنی نداشتم :)
من همچین آدمی ام ، آدم زخم خورده ای که یک بار تا نزدیکی مرگ قدم گذاشته .. زمان برد تو این سال ها خودم و بسازم . ولی حالا ، عالیه !! هرچی که ساخته بودم از بین رفت . افتادم توی چاله ای عمیق . من خودم و از این چاله بیرون کشیده بودم اما تا اومدم از روشنایی لذت ببرم دوباره پرت شدم داخلش . تمااام وجودم درد میکنه .
کی تموم میشه ؟ :)