دیشب عمم زنگ زد گفت میای پیاده روی

و از اونجایی که فهمیدم با خانواده میتونم روحیمم و تمدید کنم ، قبول کردم

و به طرز فان طوری رفتیم آش بخوریم . خوش گذشت ... قرار بود امروز برم خونه پدربزرگم اما خب کلی کار دارم .

هوای این روزای شمال بهاریه ، امسال زمستون انگار قراره یه تولد جدید برام رقم بزنه ...

چیزی نمونده ...

برام دعا کنید