از خودم متنفرم .. بعد از دو سال دوباره ارزو میکنم کاش بمیرم . زنده بودنم مزخرف ترین اتفاق ممکنه . 

یه شبه همه ی اون حسای گذشته اومد سراغم 

دوباره همون استیگما شدم . دوباره و دوباره و دوباره 

اینبار تمومه 

انقدر زخم میزنه و زخم میخورم تا خفه شم . فکم درد میکنه 

شب بدیه 

از شبا متنفرم 

از زندگیم متنفرم 

از همه چی 

از همه چی 

از همه چی