10 : ضد حال در اوج !
یک هفته ی تمام تصویر سازی کار کردم ، تقریبا یک پنجم کار مونده تا تکمیل شه . بلاخره به مامانم نشونش دادم و خدایااا
_ احساس نمیکنی زیادی تمت نارنجی و گرمه ؟ ( از رنگ های گرم متنفره ) چرا اینجاش اونجوریه چرا اینجاش اینجوریه !
بیخیال مادر من ، کل عالم و آدم میگن کار قویه بعد تخریب میکنی نصف شبی اونم بعد این همه زخمی شدن ؟
اه از نهادم بلند شد ، کم مونده بود خونه رو بزارم رو سرم ، حداقل از مامانم توقع نداشتم انقدر ایراد بگیره ! کسی که کارای مزخرفم و همیشه تایید کرده !!
جالب اینجاست هروقت با رضایت کامل و نیش خندان میرم پیشش به طرز زیبایی ضدحال میزنه .
کتاب کودکه بعد با منطق بزرگسالانه تحلیلش میکنه :)
اشکم در اومد تا اینجا برسونمش . هی
واقعا بدون هیچ اغراق و تعریف بیخودی میگم کارم خوب شده یعنی از چیزی که توقع داشتم بهتر شده ، شاید حق با مادرمه و گند زدم ...( من ذاتن خود تخریبم هیچوقت کارای خودم و قبول ندارم اما اینبار واقعا قبولش داشتم )
فردا بعد تکامل شاید گذاشتمش اینجا ...
نقطه سر خط .