جریان از این قراره که 405
ما قرار بود یه مسافرت پنج روزه بریم مشهد . اونم با زور و بلا پدرم و راضی کرده بودم . البته جریان اینجوریه که قرار بود با حقوق خودم برم . مادر شاگردم یه کاروان آشنا میشناخت با مبلغ مناسب . بابام سنگ انداخت جلوپام هی گفت نرو . گفتم پولش و خودم میخوام بدم هی نه آورد . راضی شد بعد دوباره نه آورد . گفت خودم میبرمتون. من احمقم راضی شدم و نرفتم ( و این آخرین باریه که به حرفش گوش میکنم ، هرموقع پول داشتم باشم هرجا بخوام میرم ) تقریبا یک ماه پیش انقدر رو مخش رفتم تا گرفت . مادربزرگ بدبختمم بعد بیست سال خوشحال شد که دارم میرم زیارت .
بعد چی شد ؟ هیچی دیگه سر یه دعوای احمقانه ی زن و شوهری ، با وحشتناک ترین حالت ممکن گفت بلیطارو لغو کنم . حقیقتا پرفکت ! چند روز گذشت و با خودم گفتم شاید نرم بشه و اینا .. که نشد و امروز دوباره گفت لغو کن . دلم خیلی برای مامانبزرگم و خواهرم سوخت . خواهرم تا شنید نمیریم داخل حموم گریه کرد . مامانمم کلی دپرس شد .
الان این مدتی که اینا با هم دعوا گرفتن من شدم سیم رابط ! حرفاشون و به هم انتقال میدم . خنده داره . بابام ناهار و شام و معمولا بیرون میخوره . مامانم رفته چندتا عکساشون و پاره کرده . وضعیتیه . مامانمم امروز رفته خونه ی مادربزرگم بلکه بتونه راضیش بکنه با خالم و همسایمون بره .
امروز یاد بچگیام افتادم ، یه بار مامانم یه دعوای شدید کرده بود و داشت با چمدونش میرفت ، منم فکر کنم پنج سالم بود شروع کردم به گریه کردن و داد زدن . اما الان برام مهم نیست تا کجا میخوان پیش برن ، درسته رو اعصابه و خواهرمم اذیت میشه . اما اگه جدا هم بشن هیچوقت زار نمیزنم که مامان برگرد . میگم برو .. بیست و دو سال زندگی احمقانه رو و ول کن و برو ... هرچند بار اولشون نیست اینجوری وحشتناک میپرن به هم . ولی خب منم تا یه حدی دیگه حرص میخورم . به اندازه ی کافی فشار روم هست ، فشار اینا دیگه زیادیه ، پس تا حد امکان وا میدم . خودشون میدونن ...
خونه برام شده عذاب ، داشگاه شده جهنم ، حقیقتا دیگه راه فراری پیدا نمیکنم . خونه مامانبزرگ اونم با این وضعیت عذاب .
__
خواهرم گفت من فقط یه بار مشهد رفتم ، اما الان که میخواست ببره منت گذاشت سرمون و اینجوری هم لغوش کرد . عصبانی بود . منم خونسرد بهش گفتم ، حالا فهمیدی چرا کار میکنم ؟ چرا نمیتونم بهش بگم یه مانتو برام بخره ؟ هر دونه برنجی که از سفره اش میخورم مایه عذابمه . نمیخوام تا عمر دارم منت کسی روی سرم باشه . چه پدرم چه هرکس دیگه ای ... بهش گفتم آدم باشه و درس بخونه . آدم باشه و بتونه کار کنه ، که پول در بیاره .. بهش قول دادم حقوقام و جمع کردم ببرمش مشهد . کاش بتونم . فعلا وضعیت مالیم افتضاحه :)
اره خلاصه