امروووز از اون روزا بوددد . کار پشت کاااررر .‌‌ درس پشت درس . به معنای واقعی پودر شدم . اولش که یه پیام تو مخی و حیرت اور دریافت کردم که نخونده پاک شد ، شاید بعدا گفتم چی . بعدش خواستم برم روی تابلوم کار کنم ، اما یادم افتاد کار نمایشگاه نصفه مونده ، وسطای کار نمایشگاه بودم که گفتم ای وای کار فردا دانشگاه مونده ، از طرفی به عموم قول داده بودم برم رستورانش عکاسی . اینجوری بودم که حالا چه غلطی بکنم . کلااا که بیخیال تابلوم شدم ، حس میکنم می مونهه تااا پایان ترم ! اره . بعدش راه افتادم تو خیابون که یه دور کارت ویزیتی که برای عموم زدم و پرینت بگیرم ببینه ، اکه اوکی بود بره برای چاپ . البته این وسط ها فهمیدممم ای واییی فایلم مشکل دارهه . نتونستم پرینت بگیرم . برگشتم خونه ، زنگ زدم عموم که بیاد دنبالم ، اونم کفت دو و نیم میاد .بدو بدوو ناهار خوردم و نماز خوندم . نصف کار دانشگاه و انجام دادم . رستوران عمو خارج از شهره پس کمی دوره ، خلاصه سه چهار ساعتی درگیر رستوران بودم . برام یه ماشین خطی گرفت و برگشتم شهر . یهو دیدم ای داد بیداد کرایه تاکسی ندارم ، پول ماشین و عمو حساب کرده بود . گفتم کارت به کارت کنم دیدم نت ندارم . اومدم نت بزنم نشدددد . زنگ زدم بابام که بیا دنبالم ، اونم خواب بودد . یه نیم ساعتی هم اینجا معطل شدم . بعدش اومدم خونه به کارم برسم که مامان گفت نصاب پرده داره میاد صبر کن . اتاق ها و پذیرایی پرده سفارش داده بودیم دقیقااا امروز آماده بود . یهو این وسط لوله کش هم اومد که لوله تصفیه آب و درست کنه چکه میکرد . منم با همون لباس بیرون وسط این بازار شام بساطم و یه گوشه پهن کردم و شروع کردم به کار کردن . خلاصه اونا رفتن و منم دیدم بوی گند عرق میدم ، پریدم تو حموم . از بعد شام هم تا الان مشغول بودم که تقریبا کار دانشگاه تموم شد .

__ آخیییش !! وقتی آدم درباره ی روز تو مخیش مینویسه یه کم آروم میشه . دلم پر بودد . حالا فردااا بدترههه از صبح تا بعدازظهر دانشگاهم . بعدشم باید کار نمایشگاه و آماده کنم و بعد ترش هم متن کنفرانس و .. بیااا یادم رفت برای شاگردم پالت بخرم :))

_ تا باشه از این کارا =]