اونی که الان از بدبختی من خوشحالی سلام :/ !

نه واقعا شروع خوبی نبود . میگم چه خبره این تابستون انقدر مزخرف داره پیش میره ؟ میدونید کجام ؟! داخل مطب دکتر . اما نه فیزیوتراپی . دکتر داخلی . به چه علت ؟ عفونت و درد شدید و خدای نکردهههه سنگ .. یعنی سه روزه از درد به خودم میپیچم . ساعت شش نوبت فیزیوتراپی دارم . فردا ساعت یک نوبت سونوگرافی . واو ، کم کم باید اسم اینجارو از استیگما به ٫ خاطرات یک پیرزن جوان٫ تغییر بدم !! خنده داره . من اصلا نفهمیدم چطور دو ماه لعنتی گذاشت . نه تفریحی نه گردشی نه رفیقی . الان به هرکی بگم این همه مشکل افتاده به جونم ، فکر میکنه دروغ میگم . البته که به کسی نگفتم . اون از بابام . این از من . البته دیشب یه دعوای عالی هم با بابام داشتم . حوصله ی هیچکس و ندارم . نمیتونید تصور کنید چقدر سگ ام . دیشب یه دکتر عمومی رفتم که حتی نذاشت براش حرف بزنم بگم چمه . سه تا قرص قوی بهم داده ، معدم سوراخ شده از خوردنشون . از درد خواب به چشمام نمیاد .

حالا نمیشه یه کم داخل خونه اخ و اوخ کرد . بابام که یک عمل داشته و یک سنگ شکن . مامانمم کمر درد شدید و پادرد و سرگیجه . خواهرمم که تو باغ نیست . به مامان بزرگم بگم حالم بده ، انقدرر حرص و جوش میخوره که نگو . خیلی همه چیز فانه اصلا !

تصمیم گرفتم وقتی حقوقم و گرفتم برم پیش تراپیست . البته اگه یه تراپیست درست و حسابی پیدا بشه . همه پزشکان معتقد ان که همه چیز از اعصابه . همش یه حسی بگم میگه ، به محض این که خانوادم و ترک کردم قراره سلامتیم دوبرابر برگرده !