238
امروز اولین جلسه ی کاری منه . بعد از تقریبا دو ماه مجدد اومدم سر کار . به طرز عجیبی استرس دارم ... الان وسط کلاسم و تمرین دادم . سعی میکنم با بچه ها مهربون باشم و لبخند بزنم ، از کلمات محبت آمیز استفاده کنم ... خانواده ها باهام صحبت کردن و حس کردم دیگه قلبم نمیزنه . مادرها زیاد ازم توقع دارن ، و من نگرانم خوب پیش نره ... اون ها فکر میکنن دختراشون پیکاسو یا چیزی ان !! و منم وظیفه ی کشف این پیکاسوهای مامانی و دارم ! پشت سر هم داد میزنن خانم ، خانم ، خانمم و من حس میکنم کل کلاس داره دور سرم میچرخه . بعضیا که من و از تابستون میشناسن خیلی راحت ترم ، فاطمه جون صدام میزنن . چون مهمون داریم امروز ده دقیقه تاخیر داشتم ، انقدر هول کرده بودم که الان فک و سرم درد میکنه . وقتی کسی از اولیا یا مسئول های آموزشگاه سوال میپرسه ، احمقانه با صدای تقریبا بلند براشون تند تند حرف میزنم و نمیذارم چیزی بگن . اون لحظه حس میکنم خیلی احمق دیده میشم . بعد هم یه لبخند کج و کوله میزنن و میرن . بعضی اوقات کلمات داخل دهنم نمیچزخه و گند میزنم . ( قبل کرونا خیلی اجتماعی تر بودم ، بعد کنکور این بلاها داره سرم میاد ) از تعارف متنفرم ، مثل قربون شما ، فدا شما ، عزیزی ، فلانی ، بساری ... بعضی اوقات سعی میکنم با نگاهم بفهمونم که : خواهش میکنم تمومش کن و برو چون توی کلمات تعارفی کم آوردم !
صدای مامانا میاد که دارن با هم صحبت میکنن . بین مربی ها از همه کم سن و سال ترم و نمیدونم چطور باید با بقیه که هم سن مامانم ان ارتباط بگیرم . فکر کنم باید یه کم بیشتر آرامش خودم و حفظ کنم . نفس عمیق بکشم و به صداهای اطراف گوش ندم تا آروم تر شم...