زدم از خونه بیرون . بارون باعث میشه نور های نارنجی قشنگ تر دیده بشن ! ساختمون اوج که یه ساختمون تجاریه پشت خونمونه ؛ هر وقت از کوچه رد میشم و از پنجره ها ، داخل هر واحد و میبینم قلبم میلرزه ! با خودم فکر میکنم کی میشه تو یه همچین ساختمون معروف تجاریی بلاخره شرکت خودم و داشته باشم ...

یادمه قبلا گفته بودم یکی از واحد ها یه پسر جوونیه که حس خوبی گرفتم ازش . اما از این پایین خوب واحدش دیده نمیشه ... هر چند که اون روز اولین و بار و آخرین باری بود که دیدمش . الان دیگه از اون پرده های کرکره ای گذاشته .

خیابونا خیلی شلوغه . بارون به شدت میباره . جوری که چادر و لباس رو تنم سنگینی میکنه .

_ این حال و هوا بسی پسندمه ؛)